کپشن نجوا

تو که نمی‌دانی

شاید یکی به خاطر تو

با خدا نجوا می‌کند‌

*****

شهر می خوابد به لالایی سکوت،

اختران نجوا کنان بر بام شب

نرم نرمک باده ی مهتاب را،

ماه می ریزد درون جام شب …!

*****

نجوای ِانگشتانت را

دوست می دارم

آن زمان که

در وطن ِآغوشت آرام می گیرم…

 

*****

دلم فریاد می‌خواهد

ولی در انزوای خویش

چه بی‌آزار با دیوار نجوا می‌کنم

 

هر شب……

*****

ازکـدام حفره ای در شب !

چنین ویرانی میبارد؟

کدام نجوای خاموش مردابی

حس آغوش ماه را !

از برکه میگیرد ؟

*****

یک شب…سراغت می آیم…

دستانت را میگیرم…بند بند انگشتانت را میبوسم

و از شهرزاد قصه ها برایت میگویم…

در گوشت نجوای عاشقی سر میدهم…

و بوسه ای عمیق بر پیشانی ات میزنم.

این شب هاکمی زودتر سر بر بالینت بگذار…

دل بی طاقت من…

محتاج در خواب آمدن توست…

 

*****

ای کاش میشد این نجواهای توی سرم،

یه جوری قطع شه

*****

سوراخ کنج دیوار را با سیمان می پوشانم

مورچه ای از راه می رسد و روبروی سوراخ مسدود شده می ایستد

انگار از غیب شدن سوراخ شوکه شده باشد

آرام صورتم را به او نزدیک و زمزمه می کنم “ مشکلی پیش آمده؟ “

پاسخی نمی دهد. مرا نمی شنود مرا نمی بیند

شاید حتی از حضور من آگاه نباشد

شاید کسی در گوش ما نیز نجوا می کند که نمی بینیمش …

شاید …

*****

آغوشِ تو  عشق خیز ترین سرزمینِ جَهانِ من است

که در خاکش نهال داشتنت را کاشته ام…

بیا و مهربانی را در گوشم نجوا کن

تا برای همیشه

سبز بمانیم…

*****

خدایا

گوش کن به التماسهای من

شرمسارم که با حال مستی به سوی تو کرده ام دست نیاز دراز

مرا گوش کن ، مرا بپذیر که جز تو ندارم قبله ای برای نماز