کپشن دلنوشته احساسی
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم” یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را … بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد ، مسئولیت دارد ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی دوست داشتن واقعی را میفهمی ، میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی …
آزارت نمیدهد ، دلت را نمیشکند …
به هر دری میزند که با تو باشد !
و همه فراموش خواهند کرد که من در تمام عمرم تنها دوبار شاعر شدم
یک بار با دیدن تو ، بار دیگر با ندیدنت …
باد ورقهای دفتر شعرم را با خود برد ، فردا تمام شهر عاشقت میشوند !
تمام شعرهایم بوی تو را میدهند
می گویند فراموشش کن اما نمیدانند تو در جانم ریشه کرده ای
انگار باید جان دهم !!!
جملات و متن احساسی
خوشبختی داشتن کسی است که بیشتر از خودش تو را بخواهد و بیشتر از تو هیچ نخواهد و تو برایش تمام زندگی باشی !
جز خیال تو کسی با من زندگی نمیکنه …
استوری دلنوشته احساسی
دستاتو که میگیرم ، یه حس خوبی بهم دست میده …
دیگر همه نقطه ضعفم را فهمیدند
از من که چیزی میخواهند ، جان تو را قسم میخورند …
دلنوشته ادبی
زندگی زیباست
اگر توانم باشد که یک دل را از شکستن باز دارم
به بیهودگی زندگی نخواهم کرد
اگر یارای آن داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم
یا دردی را تسکین بخشم
یا انسانی تنها را یاری کنم
که دیگر بار بسوی شادی باز گردد
به عبث زندگی نخواهم کرد
امیلی الیزابت دیکنسون
و چقــــــدر دیر می فهمیم
که زندگــــــی
همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم
قایقت شکست ؟ پارویت را آب برد ؟ تورَت پاره شد ؟
صیدت دوباره به دریا برگشت..؟
غمت نباشد چون خدا با ماست !
هیچ وقت نگو ؛ از ماست که برماست !
بگو خدا با ماست.
متن و دلنوشته خاص زیبا
باز کن پنجره ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد،
و بهار،
روی هر شاخه، کنار هر برگ،
شمع روشن کرده است.
همه ی چلچله ها برگشتند،
و طراوت را فریاد زدند
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی
قصه عشق “انسان” بودن ماست . . .
باید راهی یافت، برایِ زندگی را زندگی کردن،
نه فقط زندگی را گُذَراندَن ..
باید راهی یافت،
برایِ صبح ها با اُمید چشم گُشودَن،
برایِ شب ها با آرامشِ خیال خوابیدن..
اینطور که نمیشود،
نمیشود که زندگی را فقط گذراند،
نمیشود که تمام شدنِ فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط خُنَکایِ ناگهانیِ هوا یادَت بیاورد،
نمیشود تا نوکِ دماغَت یخ نکرده حواسَت به رسیدنِ پاییز نباشد..
اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز میکنی
خودَت را میانِ خزانِ زردِ زندگی ات میابی،
و یادت هم نمی آید چطور گذَرانده ای مسیرِ بهاری و سبزِ زندگی ات را..
اصلا خدا را هم خوش نمی آید،
راهَت داده به دنیایَش که نقشَت را ایفا کنی،
یک روز خوبُ حتی یک روز بد،
یک روز شیرینُ حتی یک روز تلخ،
یک روز آرامُ حتی یک روز پُرهیاهو،
وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالَش زندگی کردن است،
با تمامِ سِکانس هایِ تلخ و شیرینَش..
نمیشود که همه اش خسته باشی
و سَرِ سکانس هایِ تلخ بهانه بیاوری و گوشه ای به قهر کِز کنی و بازی نکنی ..
حق داری که خستگی ات را در کنی،
اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی ..
اینطور که نمیشود،
تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد،
باید زندگی را زندگی کرد ..
متن بلند و کوتاه ادبی
یک روزی هست که خدا چرتکه دستش می گیرد
و حساب و کتاب می کند
و آن روز تو باید تاوان آنچه با من کردی را بدهی
فقط
نمی دانم
تاوان دادن آن موقع تو
به چه درد من می خورد ….؟
گاهی مواقع رو به آسمان نظاره می کنم
لبخندی میزنم و زیر لب میگویم:
خدایا میدونم که کار تو بود!
ممنونم!!
کپشن شب بخیر
کپشن باران
متن بیوگرافی غمگین