حاشا که من از وصل به هجران آیم

سوی سقر از روضۀ رضوان آیم

بر هشت بهشت دوزخی بگزینیم؟

تبریز رها کنم به شروان آیم؟

*****

تبریز مرا راحت جان خواهد بود

پیوسته مرا ورد زبان خواهد بود

تا در نشکم آب چرنداب و گجیل

سرخاب زچشم من روان خواهد بود

*****

شهر تبریز است و جان قربان جانان میکند

سرمه چشم از غبار کفش میهمان میکند

*****

صائب از خاک پاک تبریز است

هست سعدی گر از گل شیراز

ز حسن طبع تو صائب که در ترقی باد

بلند نام شد از جمله شهرها تبریز

 

*****

عشق را سمرقند نامیده ام

مرا به سرزمین خود مسافر کن

ای تبریز جان مرا به جهان دیوانه کن

به عطر یار به عطر آن کو مرا به خود می خواند

*****

زمستان تبریز را دیده ای؟

دیده ای چگونه سرمایش تا بن دندان را می لرزاند؟

من اینگونه  از نبود تو هر بار و هر روز

زمستانی می شوم محبوبم…

*****

گردش مدام من

از تبریز آغاز

و به تبریز ختم می شود

مگر غیر این است که عاشق

باید همواره گرد معشوق

بگرداند جسم بیمار خود را

*****

ای جان سخن کوتاه کن یا این سخن در راه کن

در راه شاهنشاه کن در سوی تبریز صفا

ای تن چو سگ کاهل مشو افتاده عوعو بس معو

تو بازگرد از خویش و رو سوی شهنشاه بقا

*****

حاشا که من از وصل به هجران آیم

سوی سقر از روضۀ رضوان آیم

بر هشت بهشت دوزخی بگزینیم؟

تبریز رها کنم به شروان آیم؟

*****

شهر ما از شور لبریز آمده است

وه که مولانا به تبریز آمده است

امشب آن دلبر میان شهر ما است

آنچه بخت دولت است از بهر ما است

*****

آی تبریزیم گل بیر باخاق داغلارا

قاردا بوغولموش بولاغا باغلارا

گل بو قیشین آق بوزونا باخمیاق

آچاق قارا پنجره نی آقلارا

*****

مخدوم جان کز جام او سرمست شد ایام او

گاهی که گویی نام او لازم شمر تکرار را

عالی خداوند شمس دین تبریز از او جان زمین

پرنور چون عرش مکین کو رشک شد انوار را

*****

هان ای دل مشکین سخن پایان ندارد این سخن

با کس نیارم گفت من آن‌ها که می‌گویی مرا

ای شمس تبریزی بگو سر شهان شاه خوپ

بی حرف و صوت و رنگ و بو بی‌شمس کی تابد ضیا

*****

صائب از خاک پاک تبریز است

هست سعدی گر از گل شیراز

ز حسن طبع تو صائب که در ترقی باد

بلند نام شد از جمله شهرها تبریز

*****

اصل حقیقت وفا سر خلاصه رضا

خواجه روح شمس دین بود صفای نفس ما

در عوض عبیر جان در بدن هزار سنگ

از تبریز خاک را کحل ضیای نفس ما