یک چیزهایی هست از حدش که بگذرد بیچاره ات میکند
جز کلافگی و خستگی هیچ چیز برایت نمیگذارد
فقط احساست را دچار افسردگی میکند
حواست باشد گاهی یک احمق
نقطه پایان زندگیت می شود
و یک اشتباه تا پای گور هم ولت نمیکند
کاش سیگارِ بینِ انگشتانت بودم!
سهمم بوسههایی عمیق جایم هر جا که تو باشی
و حواست همیشه به اینکه مرا کم نیاوری.
میشدم عادتت وابستگیات
پناهگاهِ لحظههایِ کلافگیات
و رفیقِ روز و شبهایِ تنهاییات..
کاش سیگارِ بینِ انگشتانت بودم
و تو بیارادهترین آدمِ دنیا!!
هر بار میخواستی اما نمیتوانستی ترکم کنی…
هزار بار هم که بگویی آدم نباید شادی اش را منوط به بودنِ آدم ها کند
هزار بار هم که بگویی وابسته بودن خوب نیست ، که آدم ، خوب است روی پای منطق خودش بایستد
آخرش یک روز، لابلای کلافگی هایت به این نتیجه می رسی که یک نفر باید باشد!
یکی که به شوق حضورش، محکم تر قدم برداری و عمیق تر زندگی کنی
یکی که دلیل لبخندهای هر روز و هر شب تو باشد …
هزار بار هم که منطقی باشی و تا بالاترین پله های موفقیت هم که بروی
یک نفر باید باشد
یک نفر که انگیزه ی خوشبختی ات باشد …
نـه نمیـدانـی!
هیـچ کـس نمـی دانـد
پشت ایـن چهــره ی آرام
در دلـم چــه مـی گـذرد!
نـه نمیدانـی!
هیچ کس نمـی دانـد
ایـن آرامش ظاهر و این دل نا آرام
چقـدر کلافه ام میـکنــد…!
یه لحظه صبر کن رفیق،
لا به لای شلوغی و کلافگی و سخت گرفتن های زندگی
خواستم یه چیزی بهت بگم!
یه نگاه به پشت سرت بنداز
مثل همه ی روزایی که گذشت
این روزا هم میگذره
خواستم بگم حواست هست دیگه؟!
ما یک بار زندگی میکنیم
حالا ادامه بده ادامه بده…
متن زیبا در مورد کلافه شدن
اگر بایدی وجود داشت
میخواستم سرانگشتات باشم
وقتی که از سرخوشی یا کلافگی میبریشون لای موهات …
رگِ خوابم روی لبهایش بود…
کافی بود کمی به آنها انحنا دهد!
لبخندش؛
باز می کرد کلافگیِ اولِ صبحم را…
همانقدر که زن را باید فهمید …
مرد را هم باید درک کرد …
همانقدر که زن “بودن” میخواهد …
مرد هم “اطمینان” میخواهد …
همانقدر که باید قربان صدقه ی روی بی آرایش زن رفت …
باید فدای خستگی های مرد هم شد …
همانقدر که باید بی حوصلگی های زن را طاقت آورد …
کلافگی های مرد را هم باید فهمید …
خلاصه “مرد” و “زن” ندارد ….
به نقطه ی “مــا” شدن که رسیدی …
بهترین باش برایش …
بگذار حس کند هیچکس به اندازه تو درکش نمیکند …
زندگی…
خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی…
حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی…
باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی…
ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی…
فهم نفهمیدنهاست
دلم هوای خودم را کرده است
این روزها
بیشتر از هـر زمانی
دوست دارم خودم باشم!!!
دیگـر نـه حرص بدست آوردن را دارم
و نه هراس از دست دادن را…
هرکس مرا میخواهد بخاطر خودم بخواهد
دلم هوای خودم را کرده است…
همین…
کپشن کلافگی
هنوز منتظرم
وسط یک شب بارانی
که از شدت تب عرق کردهام
بیدارم کنی و
بگویی
چیزی نیست
خواب میدیدی…
میدونی چیه؟
چیز خاصی نیست فـقـط یکم خستم از زندگی
یکم میخوام بخوابم یکم میخوام نباشم
کاش زندگی از آخر به اول بود…
پیر بدنیا میآمدیم…
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم…
سپس کودکی معصوم میشدیم و در
نیمه شبی با نوازشهای مادر آرام میمردیم…!!!
چقدر عبرت در این عروسکهاست،
و ما از عروسک کمتریم…
آنها مرده بودند و زندگی میکردند،
ما زندگی میکنیم و مردهایم…
باران کمی آهستهتر، اینجا کسی در خانه نیست
من هستم و تنهایی و دردی که نامش زندگیست!
استوری بلاتکلیفی
استوری باختن
استوری چشمه روان